سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من و تنهایی و وبلاگ

دیشب خیالم تا سحر پرواز می کرد*

آهنگ هجرت را دوباره ساز می کرد*

پاییز رویاها برایم نوحه می خواند*

اشکم ولی نا مردانه ناز می کرد*

الماس چشمانش ز رازی قصه می گفت*

خنجر نمی کرد آنچه را آن راز می کرد*

من نیز می دانم طریق جانسپاری*

گر دست هایش قفل ها را باز می کرد*

یک بار اگر نام مرا آواز می داد*

تا آسمانها جان من پرواز می کرد*

یک پنجره آواز با بغضی شکسته*

در سینه شعر تازه ای آغاز می کرد*

دیشب دوباره رقص کولی وار یادت*

قلب مرا با شعله ها دمساز می کرد* 


نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/11/27ساعت 8:26 صبح توسط حمیده نظرات ( ) |


 Design By : Pichak